خاطراتى از بى‌رحمى نسبت به جانداران 

دکتر محمدرضا رخشانفر – ونکوور

در تمام سال‌هاى کودکى، از تماشاى کشته‌شدن حیوانات و مرغ و خروس بیزار بودم. دیدن کشتار فقط یک‌بار و براى تجربه بود. دفعات بعد سرم را برمى‌گرداندم؛ دل نداشتم دست‌وپا‌زدنشان را ببینم. خاطرات من از سه‌سالگى و کمتر شروع مى‌شود. من ششمین فرزند خانواده بودم؛ دو پسر و یک دختر قبل از من مرده بودند و من با خواهران بزرگ‌ترم تفاوت سنّى بالایى داشتم. آن‌طور که مادرم تعریف مى‌کرد، ایشان در خانهٔ بسیار وسیع هفت‌اتاقهٔ پدربزرگمان با عمو‌ها و عمه‌ها زندگى می‌کرد، لیکن او که نخستین عروس خانواده بود، نمى‌خواست آنجا بماند. از این‌رو، پدرم را وادار مى‌کند قطعه‌زمینی ٢٠٠ مترى دو کوچه دور‌تر بخرد، و سپس با پس‌انداز خودش آنجا را مى‌سازد. هم در این خانهٔ پنج‌اتاقه بود که من زاده شدم. پدربزرگم فوت کرده بود، ولى ما براى دیدن عمو‌ها و عمه‌ها گاهى به آنجا مى‌رفتیم. در همین منزل بود که سربریدن اولین خروس را دیدم و دلم خیلى به حالش سوخت. 

در آن روزگار، در بیشتر خانه‌ها مرغ و خروس مى‌پروراندند. مرغ‌ها تخم مى‌گذاشتند، کرچ مى‌شدند، تخم مى‌کردند، روى ٢۵ تخم‌مرغ یا بیشتر، جمع‌آورى‌شده از چند خانه، مى‌خوابیدند و جوجه می‌آوردند. چند تا از جوجه‌ها مى‌مردند یا گربه کمین مى‌کرد و مى‌ربودشان. دومین خاطرهٔ تلخ من دیدن ذبح یک گوسفند در ٨ سالگى، صبح زود در راهِ رفتن به دبستان، اتفاق افتاد. در شهر ما چنین مرسوم بود که وقتى شخصى از زیارت کربلا یا از سفر حج بازمى‌گشت، ابتدا به حرم امامزاده مى‌رفت و سپس راهى منزلش مى‌شد. او پیشاپیش یک چاووشِ سواربراسب که اشعارى به‌مناسبت زیارت مى‌خواند، حرکت مى‌کرد و مردم در راه با او دیده‌بوسى مى‌کردند. در آستانهٔ خانه گوسفندى را به‌عنوان ولیمه ذبح و براى ناهار مهمانان آماده می‌ساختند. من نخستین سربریدن گوسفند را در این مورد تجربه کردم، اما در مورد‌هاى بعد دیگر نگاه نمى‌کردم و خود را به کنارى می‌کشیدم. 

خاطراتى از بى‌رحمى نسبت به جانداران

خاطره‌اى دیگر 

در سن ١٢ سالگى؛ در فاصلهٔ هشت‌مترى کارگاه پدرم یک قصابى گاوکُشى وجود داشت. این قصاب شاگرد زرنگ، باهوش و فعالى داشت که دو سه سال از من بزرگ‌تر بود. یک روز به من گفت: «مى‌خواهم تو را به سلّاخ‌خانه ببرم تا تماشا کنى.»

در آن زمان کشتارگاه در گوشهٔ شهر کنار رودخانه بود. مرا بر ترکِ خر بزرگ بندرى‌شان سوار کرد و با هم به کشتارگاه رفتیم. در آنجا نیز کشتن یک گاو و یک گوساله را مشاهده کردم، و خیلى دلم سوخت. دو نفر با طنابى ضخیم از دو سو پاهاى گاو را می‌کشیدند، گاو زمین مى‌خورد و سلاخ با کارد بسیار تیزش سر حیوان را مى‌برید. قسمت دیگرى از سلاخ‌خانه محل کشتن گوسفند و بز بود. شاگرد قصاب مایل بود مرا براى تماشاى پوست‌کندن گاوها نگه دارد، اما من که از دیدن آن صحنه‌ها متنفر شده بودم، بیرون ماندم تا کارشان تمام شود و لاشهٔ شقّه‌شدهٔ گاو را روى دو مرکب بیندازند و مرا هم به ترک یکى سوار کنند. 

خاطرهٔ شترکشى 

در فاصلهٔ پنجاه‌مترى سمت چپِ کارگاه پدرم‌، کاروان‌سراى بزرگى بود که هر دو سه ماه یک‌بار شترى را ذبح مى‌کردند؛ مردم خبر مى‌شدند و برای نظاره به درون مى‌آمدند. من هم مانند همیشه فقط یک‌‌بار کشتن شتر را دیدم. سلّاخ شتر را خواباند، دو پاى جلوى حیوان را به هم بست و بعد با کارد بسیار تیزش شاهرگ آن زبان بسته را زد. شتر تا چند دقیقه در حالی‌که خونش فوران می‌زد، با دو پاى عقب خود را به پیش می‌کشید. آنگاه بی‌حال شد، افتاد و قصاب براى بریدن سر شتر خودش را رساند و من دیگر نتوانستم آن منظره را ببینم و از کاروان‌سرا بیرون رفتم. 

اما در اینجا لازم است خاطره‌ای تلخ‌تر از همه را که تأثیر بدى در روحیه‌ام گذاشت، براى شما بازگو نمایم: ذبحِ برّهٔ تازه‌زاده‌شده

چند تن از قصاب‌هاى بى‌عاطفه و بى‌رحم صبر می‌کردند تا یک میش آبستن بزاید. آنگاه برّهٔ تازه‌تولد‌یافته را از دم تیغ مى‌گذراندند؛ زیرا پشم فرفرى طبیعى این برهٔ شیرى برای دوختن کلاهِ زیبا به‌کار مى‌رفت و سود خوبى داشت. قصاب‌ها سپس گوشت این بره‌های شیرى را مى‌آوردند و به رهگذران مى‌فروختند. 

واى بر این سنگدلى و بى‌انصافى! 

شکار پرندگان

مادرم مى‌گفت، «پدرت یک شکارچى ماهر پرندگان وحشى بود و با تفنگِ سَرپُرش صبح‌هاى زود به شکار مى‌رفت». در ایام خردسالىِ من برکه‌هاى بزرگ آب به‌شکل دریاچه‌هاى کوچک در دو طرف شهر ما وجود داشت. پس از چند سال‌، پدرم از کشتن مرغابى، قرقاول و دیگر پرندگان دست می‌کشد، توبه مى‌کند، و تفنگش را می‌سوزاند. من قمقمهٔ خالى باروت او را که هنوز بر جامانده بود، در زیرزمین خانه می‌دیدم. ایشان بر این باور بودند که افتادن و مردن دو پسرشان از بالاى بام به‌خاطر نفرین پرندگان و جزاى خدا بود. 

در شهر ما دو یخچال وجود داشت؛ یکى به‌نام یخچال قاضى، که در زمان کودکى‌ام تبدیل به آب‌انبار شده بود، لیکن دومى در خارج از شهر قرار داشت و هنوز برقرار بود. در یخ‌بندان زمستان در آن یخ مى‌ریختند و در تابستان استخراج مى‌کردند. در شهر ما باغ‌ها و درخت‌ها دامنهٔ وسیعى از زمین را پوشانده بود. آسیابی آبى در یکى از باغ‌ها با فشار قوى آب، سنگ رویین بزرگ آسیاب را مى‌چرخاند و گندم را آرد مى‌کرد. زمستان‌ها برف زیاد مى‌بارید. به یاد دارم، در سن ١۴ سالگى سه روز و شب پیاپى برف بارید و ما سه بار با کمک دو نفر دیگر براى پارو کردن برف به روى بام رفتیم. کوچه‌هاى پنج شش مترى پر از برف شده و عبور مردم را مختل ساخته بود. حیوانات و پرندگان زیادى از سرماى شدید تلف شدند. چند گرگ داخل شهر شده بودند. در همسایگى خانهٔ ما یک پاسبان با تفنگ گلوله‌اى خود به شکار گوزن و بز کوهى (کَل) مى‌رفت. او با شکارچیان دیگر، آن‌قدر این حیوانات را در کوه‌ها جُسته و کشته بودند که دیگر نسلى از آن‌ها نماند. افزایش جمعیت همراه با کوچ‌کردنِ مردم از ولایات دور و نزدیک به شهر ما‌، موجب کمترشدن برف و باران‌، خشک‌شدن برکه‌ها و ناپدیدشدن غازها، مرغابى‌ها و قرقاول‌هاى وحشى شد. حال، که من در ونکوور کانادا دستهٔ سى‌چهل‌تایى غاز‌هاى چندرنگ زیبا را روى چمن‌ها مى‌بینم، چه لذتى مى‌برم! چقدر خوب است که آزار یا کشتن پرندگان در اینجا ممنوع است. دو سه قوىِ زیبا نیز در ونکوور دیده‌ام. 

همچنین سال‌ها قبل در شهر آنکاراى ترکیه در پارک بزرگى که استخرى در میان داشت، دیدم قو‌هاى سفید در آن شنا مى‌کنند. سخن از قو مرا به یاد داستان تلخ یکى از دوستان در فرانکفورت آلمان‌ انداخت. او گفت، در دریاچهٔ پارک باصفاى شهر دو قو چند سال شنا می‌کردند. روزى عهده‌دار پارک متوجه می‌شود که یکى از آن دو نیست. پس از تفحص بسیار کشف مى‌شود یک فرد نابخرد ایرانى قو را گرفته، کشته و خورده است؛ او را پیدا مى‌کنند و البته که متحمل مجازات سنگینى مى‌شود. ما نمى‌دانیم نام این عمل را چه بگذاریم؟ 

دو سه خاطرهٔ بد دیگر از ظلم به مخلوقات خدا

در اسپانیا نبرد با گاو وحشى را چه بنامیم؟ این نبردکننده‌ها یا ماتادُر‌ها (matadors) آن‌قدر نیزهٔ زهرآلود بر بدن حیوان مى‌زنند تا هلاک مى‌شود. من نام این زجردادن بسیار دردناک را به‌جاى نبرد با گاو، «گاوکشى با شکنجه» مى‌گذارم. 

داستانى دیگر از پایتخت کشور تایلند است. در نمایش‌هاى شبانه نوعى میمون را از جنگل‌هاى اطراف مى‌آورند، موى سرش را مى‌تراشند، با ضربهٔ الکتریکى او را بیهوش و با ارّه کاسه سرش را برمی‌دارند. سپس روغن داغ با مخ میمون مخلوط و پذیرایى مى‌نمایند. این مشاهده مربوط به پنجاه سال قبل بود، اما نمى‌دانم هنوز هم در آنجا برقرار است یا نه؛ در هر صورت، این کار گذشته از ظلم، عملى وحشیانه است و درخور انسان نیست. ممکن است ما شکار ماهى‌ها و سایر موجودات آبزى را ظلم ندانیم. لیکن هنگامى که در اسکلهٔ ماهیگیران سانفرانسیسکو (‌fisherman’s wharf)، مرد ماهیگیر خرچنگ درشت دریایى (lobster) را با انبر بزرگش گرفته وارد آب جوشان مى‌کند، چه احساسى به ما دست مى‌دهد؟ رنگ سپید خرچنگ سرخ پررنگ می‌شود و او با کمک فرد همکارش آن را ساندویچ کرده به‌دست مشتریان مى‌دهد. من تا ده سال پیش، سه بار در ایران گریختن گوسفند از زیر کارد سلّاخ را دیده‌ام. اینان مى‌فهمیدند که دارند کشته مى‌شوند و نمى‌خواستند. من مشاهدات زیاد دیگرى از کشتار جانوران از همه نوع دارم، لیکن به‌دلیل درازى بحث از ذکرشان خوددارى مى‌کنم، زیرا مى‌خواهم به سوى دیگر قضیه برویم. 

چگونه ممکن است آدمیان را از خشونت و بى‌رحمى نسبت به حیوانات بازداشت؟ چگونه مى‌شود انسان را از زیاده‌خوارى گوشت حیوانات و پرندگان منع نمود؟ آن‌گاه چندی پیش به یاد شمارهٔ ١۵٢ رسانهٔ همیارى در بهمن‌ماه سال گذشته افتادم. در آن شماره، تالین ساهاکیان مقاله‌اى را دربارهٔ حقوق حیوانات از آلمانى به فارسى ترجمه کرده بود؛ و آن مطلب از قول فردى بود که براى کارآموزى بایستى چند هفته رویداد‌هاى کشتارگاه را در مورد خوک‌ها و گاو‌ها مشاهده مى‌کرد. در زیر فرازهایى از گفته‌هاى او را چنین بشنوید: «در اینجا نوشته شده، فقط حیواناتى پذیرفته مى‌شوند که طبق حقوق حیوانات حمل و علامت‌گذارى شده باشند، اما حتى برزبان‌آوردن حقوق حیوانات در این محل غم‌انگیز است. مدیر کشتارگاه توضیح مى‌دهد که برخلاف سابق دام‌هاى زنده معاینه نمى‌شوند؛ چطور مى‌شود ٧٠٠ خوک را در یک روز معاینه کرد؟ فقط نگاهى به آن‌ها‌ انداخته مى‌شود… در همین موقع یک کامیون دوطبقهٔ مخصوص حمل دام مى‌رسد. صداى آه و ناله و جیغ حیوانات از داخل آن به گوش مى‌رسد. من هر روز صبح به‌محض ورود به اینجا صداى جیغ‌ها را مى‌شنوم. آخر باید شش هفته کارآموزى کنم. باید تحمل کنم؛ تن درندادن به آن به‌معنى ازدست‌دادن پنج سال تحصیل و بربادرفتن آرزو‌هاى آیندهٔ من است… سرم را به عقب برمى‌گردانم؛ در یک حیاط خالى، تعدادى ماشین مجهز به یخچال در حال حمل جنازه‌هاى نصف‌شدهٔ خوک‌های آویزان‌شده به قلاب‌ها به پیش مى‌آیند. راننده‌اى از طرف دیگر براى خالى‌کردن خوک‌ها مى‌رسد… چیزى از پشت به زانویم مى‌خورد، برمى‌گردم و چشمانم با یک جفت چشم آبى تلاقى مى‌کند و این در حالى است که ترس در آن‌ها فریاد مى‌زند… مدیر سالن را مى‌بینم؛ او مى‌گوید، سه‌شنبه‌ها نوبت گاو‌هاست… در خانه روى تخت دراز مى‌کشم و به سقف چشم مى‌دوزم، و به خود مى‌گویم، این‌قدر سرد نباش، لبخند بزن، خودت مى‌خواستى دامپزشک بشوى. آرى من مى‌خواستم دامپزشک بشوم، پزشک حیوانات، نه جلّاد حیوانات… از روز‌هاى کشتار گاو‌ها بگویم؛ از چشم‌هاى پر از ترس، از کتک‌ها، فحش‌ها، و از فرار‌ها… سرانجام حیوانات داخل جعبه‌هاى آهنى مخصوص شلیک در سر (براى گیج‌کردن) قرار می‌گیرند و به‌طرف کشتارگاه، جایى که پوست همنوعانشان کَنده و پیکر آن‌ها تکه‌تکه مى‌شود… من به چشم خود مى‌بینم که گاو‌ها هم اشک مى‌ریزند؛ مى‌خواهم تعریف کنم که هرازچندگاهى لاى این کوه خونینِ چسبناک یک رحِمِ باردار پیدا مى‌شود… من جنین کامل گوساله را در همهٔ سن‌هایش دیده‌ام؛ ظریف و لخت با چشم‌هاى بسته، داخل کیسهٔ جنینى که دیگر نمى‌توانست از آن‌ها محافظت کند. کوچک‌ترین آن‌ها به‌اندازهٔ یک نوزاد گربه بود و بزرگ‌ترینشان که با مو پوشیده بود، قهوه‌اى و سفیدرنگ با مژه‌هاى بلند ابریشمى؛ تنها چند هفته مانده به تولدش. دامپزشکى که آن روز آنجا بود به من گفت: «آیا این معجزهٔ طبیعت نیست؟» و سپس رحِم را با جنین داخل آن توى سطل زباله‌ انداخت و حالا من دیگر مطمئن شدم که غیرممکن است خدایى وجود داشته باشد، خدایى که یک نگاه به این پایین نمى‌اندازد و جلوى این‌همه ظلم و خشونت را نمى‌گیرد که دوباره و دوباره تکرار مى‌شود».

خاطراتى از بى‌رحمى نسبت به جانداران

حال چه باید کرد؟ چگونه ممکن است آدمیان را یک‌مرتبه از خوردن گوشت گاو، گوساله، گوسفند و انواع دیگر منع نمود؟ 

لیکن کارهاى زیر را می‌توان به‌تدریج انجام داد:

– مردم را تشویق کنیم دست از خشونت نسبت به حیوانات بردارند؛ فیلم کشتار گاو‌ها و خوک‌ها را به آن‌ها نشان دهیم تا از بی‌رحمى و سنگدلى آدمیان بر حیوانات آگاه شوند، و حقوق آن‌ها را رعایت کنند. 

– کشت جایگزین‌هایى مانند سویا (soybeans)، و دیگر گیاهان جانشین گوشت را بیشتر تولید و تشویق کنیم. 

 – مصرف گوشت را کمتر کرده بر مصرف حبوبات، مانند نخود، عدس، لوبیا و ماش بیفزاییم. 

– تا امکان دارد، صنایع کشت‌وکار را بیشتر کرده و از صنایع دامپرورى بکاهیم. 

– و از همه مهم‌تر، از افزایش بی‌رویهٔ جمعیت دست برداریم. مردم را از افراط و تفریط (both extremes) برحذر داریم. چنانچه نکات دیگرى سراغ دارید براى ما بنویسید (m.rakhshanfar1@yahoo.com).

نظرات

  • مهدی

    درود بر شما..و وای بر انسان که بت کشتن موجودات زنده به هر بهانه ای حق حیات رو از اونها میگیره..کاش این آگاهی رسانیها بیشتر شن

ارسال دیدگاه